سفارش تبلیغ
صبا ویژن


راحت خریدکن....

آمدم تا عشق را معنا کنم      قطره را با نا م تو    دریا کنم   

 

 

    روحبخشم هم امید زندگی     هر دل افسرده را   احیا کنم

 

 

   پر گشایم از زمین تاآسمان     غلغله در آسمان    بر پا کنم

 

 

   می بنوشم جان ببخشم دمبدم مهر جانسوز تو در دلها کنم

 

 

    جاودان سازم حیات خویش را    خویش را در آیینه پیدا کنم

 

 

     آمدم یکدم نمانم از تو دور شهد عشقت در دل شیدا کنم


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/27ساعت 4:43 صبح توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

 

آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب

برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل ا ز طریق موبایل

خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل

درب بازکن . ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد با این کار نیاز نیست

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 2:38 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد. شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی

که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 2:27 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده

شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت

فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل

است نیز کار می کند. امتحان کنید .

حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید .


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 2:21 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

 


 

 شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
 
استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟
 
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
 
استاد پرسید: چه آوردی؟
 
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
 
استاد گفت : عشق یعنی همین!
 
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
 
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
 
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
 
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.
 
استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!


نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 4:31 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

{#emotions_dlg.109}گر چه ما را نکنی یاد ولی ما هستیم / دل به امید پیامی که ندادی بستیم.

{#emotions_dlg.243}به علت بارش بی وفایی، جاده عشق لغزنده است، لطفا با محبت حرکت کنید !!!


نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 4:15 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |

{#emotions_dlg.111}{#emotions_dlg.105}{#emotions_dlg.252}غضنفر تو جاده داشته رانندگی می کرده ، یهو میبینه یه کامیون داره از روبروش میاد،میزنه رو ترمز میبینه ترمزش نمی گیره. رفیقشو صدا می کنه می گه : اصغر اصغر پاشو تصادفو ببین.{#emotions_dlg.117}    {#emotions_dlg.117}




نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 4:13 عصر توسط معین کاظمی نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست: